Sunday, January 19, 2003

خدایا به همه کمک کن تا بتونن بر مشکلات و بیماریهاشون غلبه کنن. چی میشد اگه کسی تو این دنیا مشکلی نداشت، یعنی امکان نداره همه در نهایت سلامت و شادی زندگی کنن. حتما حکمتی هست که تا حالا نشده.
...
مگریز ای جان ز بلای جانان
که تو خام مانی چو بلا نباشد (مولانا)
-----
...
شادیهای شما همان غمهای شماست که نقابش را برداشته است.
و چاهی که خنده های شما از آن می جوشد
همان است که از اشکهایتان پر شده است.
و چگونه جز این تواند بود؟
هر چه غم ژرفتر وجود شما را می کاود، گنجایشی فراختر برای شادی خواهید داشت.
آیا سبوی شرابتان همان سوخته جانی نیست که از کوره کوزه گران بیرون آمده است؟
و آیا آن عود که آهنگش جان شما را می نوازد
همان چوبی نیست که دلش را با تیغ تیز تهی کرده اند؟
وقتی شاد و خرم هستی، به ژرفای قلبت نظر کن تا ببینی که این همان قلب است که تو را غمگین کرده بود،
و هنگامی که غم بر تو چیره شده است، باز در قلب خود نگاه کن تا ببینی که براستی در فراق آنچه قلبت را از شادی پر کرده بود، گریه می کنی ... (پیامبر – جبران)
-----
امروز به خاطر یه موضوعی خیلی غمگین بوده و هستم، هر چند همیشه چیزی واسه غمگین بودن وجود داشته و داره. این موضوع تازگی نداره اما در مورد خودم نیست، یکی از اعضای خونواده مشکلی داره که همه به خاطرش ناراحتن، با خودم گفتم آخه این طفل معصوم چرا نباید آرامش داشته باشه، مگه چه گناهی کرده که باید این همه ناراحتی بکشه( دیگه مشکلات خودمو از یاد برده بودم)، بعد دیدم ای بابا... یکیو پیدا کن که کاملا راحت باشه، بعضیا کمتر و بعضیام بیشتر مشکل دارن، اما مهم اینه که آدم باید قوی باشه، هر کی قوی تر باشه- بیشتر از نظر روحی – اون برنده هست. مگه نه؟!
بیخیال ، فقط ای خدا کاری کن که همه آدمای خوب، نه اصلا همه آدما و موجودات شاد باشن، حداقل شادیهاشون بیشتر باشه، نمیشه همه خوب باشن ، ها... نمیشه؟؟
گمان کنم اما، 98 درصدش دست خودمونه که چه جوری به این زندگی نگاه کنیم و رفتار کنیم تا شادیهامون بیشتر از غما باشه، درسته؟
با آرزوی شادی برای همه
----------
راستی من وبلاگای زیادی می خونم و سعی می کنم که بیشترم بخونم، من خودم اصلا بلد نیستم بنویسم، همیشه دوست داشتم نویسنده بشم، اما انگار استعدادشو ندارم. اما می خواستم بگم بیشتر وبلاگایی که می خونم ، شایدم همشون خیلی خوب هستند و فکر کنم نویسنده هاشون عاشق نویسندگی هستن، یعنی به نظر من بایدم اینجوری باشه. ولی نمی دونم چرا بعضیاشون مأیوس میشن و بعد از یه مدتی دیگه نمی خوان بنویسن، البته حق دارند که هر کاری دوست دارن بکنن، من دوست دارم بدونم چی باعث میشه این نویسنده های به این خوبی دیگه ننویسن. من که نویسنده نیستم اما اگه بودم تو این لحظه فکر می کنم که هیچ چیز نمی تونست منو مجبور کنه که چیزایی رو که دوست دارم، ننویسم، شاید اگه نویسندگی بلد بودم نظرم چیز دیگه ای بود. خوب من کاری رو که فکر میکنم درسته، حتما سعی میکنم انجام بدم. نظر دیگران برام مهمه، اما مأیوسم نمیکنه...
خیلی حرف زدم..... فعلا

No comments: