سلام، سلام کردم به خاطر اینکه خیلی وقته به کسی که دوستش داشتم و دارم، سلام نکردم. فکر نمی کنم هیچ وقت اینا رو بخونه، خدا کنه که هر جا که هست سلامت و خوشبخت باشه. اول بگم که باور کنید من دوست ندارم وقت یا پول کسی به خاطر خوندن نوشته های من تلف بشه، اینجا فقط یه مشت حرفای دل یه آدم بیکار هست. پیشاپیش از همه اونایی که میان اینجا رو می خونن بابت تلف شدن وقت و انرژی شون،معذرت می خوام، گرچه فکر نکنم خواننده ای داشته باشه. به هر حال بهم حق بدید که حداقل برای خودم، اینجا درددل کنم.
----
همه، نه بهتر خودمو بگم. من عادت کردم همش از سختیها بنالم و همش به قول روشن فکرا نیمه خالی لیوان و از این حرفا، ولی زیبایی ها خیلی خیلی بیشتر هستن.زیبایی های زیادی تو این زندگی وجود داره و کلا تو همه کائنات. به این فکر کن،.. توی یه شب تاریک و ساکت، زیر آسمون صاف نشستی، نگاه کن ببین آسمون چقدر قشنگه. پر از نقاط روشنه کوچیک و بزرگه. البته فکر کنم تو تهران دیدن چنین آسمونی، کار آسونی نباشه. چقدر زیباست. هر کدوم از اون نقطه ها راز و رمز زیادی تو خودشون دارن، به نظر من بیشتر همین ناشناخته هاست که جالب هستن و آدما رو به تکاپو وا میدارن، حالا هر ناشناخته ای. چون همه می خوان که بیشتر بدونن، هر کدوم تو سطح خودشون.
من عقیده دارم آوم اگه کاری رو که دوست داره، واقعا بخواد، می تونه انجامش بده، حتی اگه خیلی مشکل باشه، مثل خلاص شدن از وضع کنونی اینجا. نه اینکه بشینیم فقط حرف بزنیم و شعار بدیم، باید یا تمام وجود نیاز به پیشرفت و تغییر رو حس کنیم و برای رسیدن بهش عمل کنیم. من خودم تو شرایط نسبتا سخت، کارایی کردم که حتی خوابش رو هم نمی دیدم. خب خدا هم کمک میکنه دیگه، کافیه شروع کنی. اما با این وضع به نظر میرسه رکود، منو یا شایدم دیگران رو فرا گرفته و تسلیم شرایط هستیم. خلاصه به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست.
-------------------
زیبایی حقیقت است
و حقیقت، زیبایی است
جز این چیزی نمی دانیم
و به چیزی جز این نیاز نداریم ( جان کیتس)
----
تقدیم به دل عاشق
. . .
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه، بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین، تو از کدوم هوایی
که از قبیله من، یه آسمون جدایی
اهل هر جا که باشی، قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه، ناجی قلب منی
پاکی آبی یا ابر، نه خدایا شبنمی
قد آغوش منی، نه زیادی نه کمی
منو با خودت ببر، ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو، با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر، من به رفتن قانعم
خواستنی هرچی که هست، تو بخوای من قانعم
+++
ای بوی تو گرفته، تنپوش کهنه من
چه خوبه با تو رفتن، رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه، همسفر تو بودن
همقدم جاده ها، تن به سفر سپردن
چی می شد شعر سفر، بیت آخرین نداشت
عمر کوچه منو تو، دم واپسین نداشت
آخر شعر سفر، آخر عمر منه
لحظه مردن من، لحظه رسیدنه
منو با خودت ببر، ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن تو، با تو همسفر شدن
منو با خودت ببر، من به رفتن قانعم
خواستنی هرچی که هست، تو بخوای من قانعم
منو با خودت ببر ، منو با خودت ببر
.....
داشتم اینا رو می نوشتم و همزمان گوشم یه چیزایی میشنید ؛-) منم اینجا نوشتمش، ترانه بالایی رو میگم، نمی دونم شعرش ماله کیه اما فکر کنم همه میدونن کی خونده، البته با اجازه از ترانه سرا.
راستی من هنوز از دست خود سانسوری راحت نشدم، چیکار کنم؟ تو نوشته هام غلط هم زیاد دارم هم املایی هم انشایی، املاییش به خاطر اینه که بعد از نوشتن دوباره نمی خونمشون، انشایی هم که دیگه کاریش نمشه کرد، از بی سوادی منه، به بزرگواری ببخشید.
Sunday, January 19, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment