Saturday, January 25, 2003

ای همیشه خوب
ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو.
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
+
زیر بال مرغکان خنده هات
زیر آفتاب داغ بوسه هات
- ای زلال پاک - !
جرعه جرعه میکشم ترا به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو!
+
ای همیشه خوب!
ای همیشه آشنا!
هر طرف که می کنم نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه میکند شنا
در میان بازوان تو!
+
ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک!
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک (فریدون مشیری)
----------
نیمچه ماجرا... آغاز پایان...
هنوزم باورم نمیشه، چطور ممکنه کار ما به اینجا کشیده بشه! آخ که چه روزایی داشتیم. بالاخره یه روز تلفن زنگ زد:
- بله!
- سلام خوبی!
- ممنون شما خوبی، چه خبرا، کجایی؟ خوب منو کاشتیا!
- خودت که میدونی وضعیتم رو، دست من نیست آخه
- قبول دارم، حق داری، اگرم تقصیری باشه، مقصرش منم
- باید همدیگر رو ببینیم و حرف بزنیم
- چیزی شده، من قلبم ضعیفه ها
- حالا بیا، حرف میزنیم با هم
... حدود یک ساعت و نیم بعد
- سلام خوبی
- معلومه چی شده، من که تا اینجا رسیدم نصفه جون شدم
- حالا بیا بشین یه چیزی واست بیارم خنک شی
- خیلی گرممه اما طاقت ندارم بگو
- یعنی نمی خوای بشینی
- چشم بفرما، چطوری، اوضاع احوالت خوبه، من خوبم، تو خوبی؟!
- ای به لطف شما، نوشابه زرد می خوری یا سیاه؟
- ممنون آب می خورم، دستت درد نکنه.
- ...
- قربون دستت. بگو دیگه، چی می خوای بگی؟
- ببین ... قبلا هم بت گفته بودم که یا همه چیز این تابستون معلوم میشه یا آخر راهیم، اما این دیگه آخرشه و باید تمومش کنیم، همه بهم میگن که باید تمومش کنم،
- نهههههههههههه..... (در حال سکته!!)، باورم نمیشه این حرفو از تو میشنوم،
- فکر میکنی واسه من آسونه زدن این حرف! اما باور کن دست من نیست، من نمی تونم واسه خودم تصمیم بگیرم، قبلا هم بهت گفته بودم که ممکنه چنین وضعی پیش بیاد، نگفته بودم؟
- آره! اما .... اما هیچ وقت فکرشم نمی کردم، آخه ما راهی رو که تازه شروع کردیم، چرا باید به این زودی نرسیده به آخر ادامه ندیم؟ یعنی هیچ راهی نداره؟!
- باور کن دست من نیست، همیشه بهت گقته بودم
- من فکر کنم اگه بخواهیم، می تونیم، اما دلیل تو رو درک نمی کنم، عدم رضایت اونا واسه من قابل قبول نیست، چون چیز تازه ای نیست، تو هم که همش می گی قبلا همیشه اینو گفتی و مثل چماق میکوبی تو سرم، پس تو پیش بینی می کردی، شایدم مطمئن بودی آره؟ اگه اینطوره تو باید خیلی قبل به من می گفتی، پس من برم دیگه، امید وار موفق بشی...
...
-------------------
اگه آدم دلیل بهم خوردن شراکتشو ندونه، یا بهتر بگم ندونه به چه گناهی مجازات میشه، چه حالی پیدا میکنه، خیلی از آدما دارن تاوان گناهی رو پس میدن که دلیلش رو نمی دونن، شاید حقشون باشه، شایدم نباشه، اما حقه هر کسی هست که دلیل مجازاتش رو بدونه، وگرنه غیر قابل تحمله براش! میدونم خیلی ناامیدانه مینویسم، خوب خودم امیدم رو از دست دادم، چکنم،
چیه کاسه چکنم چکنم گرفتی دستت، دنیا که به آخر نرسیده، هر بلایی سر بقیه اومد سر تو هم میاد،
آخ که نمی دونی این جمله، دنیا به آخر...، چقدر حرص منو در میاره، آخه چرا من، من که اینقدر محتاط بودم، چرا این بلا باید سرم بیاد،
عزیزمن، من فکر نکنم آدمی پیدا بشه که اقلا یه بار مثل تو سرش به سنگ نخورده باشه، این یه مشکل عمومیه، نمونش خود من، اما مثل تو خودم رو نباختم، زمان همه چی رو حل میکنه، صبور باش
آخه من نمی خوام حل بشه.... باید یه فکر دیگه بکنم!!
به نظر شما من دو شخصیتی نشدم؟

No comments: