Wednesday, January 22, 2003

می دونستم اینکارو میکنی، حدس زده بودم که می خوای بذاری واسه این روز بخصوص، خیلی خوشحالم کردی، خودتم میدونی.
میدونی، مسأله دیگه فراموش کردن یا فراموش نکردن این چیزا نیست، مسأله همون بودن یا نبودنه، خواستن یا نخواستنه، که تو نخواستی.
حق با تواه، همیشه حق با بوده. ولی باور کن قبل از اینکه برم سراغش می دونستم یه چیزی از تو اونجا هست، یعنی از خیلی وقته پیش حدس زد بودم و بعدشم مطمئن شدم.
خوب خدا رو شکر، همینم از سرم زیاد بود، واقعا ممنونم.
گرچه می دونم که هیچوقت اینا رو نمی خونی، ولی...
------
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم.
*
آه می بینم، می بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی ... (ح. مصدق)
------
چه خاطراتی الان دارن از جلو چشمام رژه میرن، اگه بدونی. چی میشد اگه می موندی...
خیلی وقته رفتی و اینا زخمهای کهنه است، که هیچ وقت التیام پیدا نکرد و نخواهد کرد، تقصیر هیچکس نیست اما، اگرم مقصری باشه ایمان دارم که اون منم.
...شبی با خیال تو همخونه شد دل
نبودی ببینی چه ویرونه شد دل...
خوب قسمت ما هم این بود دیگه چه میشه کرد، ما هر کاری از دستمون بر می اومد کردیم، خدا نخواست، شایدم بنده های خدا، نمی دونم والا...
قبلا نوشته بودم که معتقدم اگه واقعا کاری رو بخوای میشه انجامش داد، ولی انگاری اینجوریا هم نیست.
یادته اولای آشناییمون بت گفتم، که عشق واقعی اونه که بش نرسی، ها یادته؟! حالا همون دامنگیرم شد، دیدی؟! راستی از دامنگیر هم خاطره خوبی ندارم، اه ... ؛-)
بگذریم... یکی از این روزای گذشته تولد من بود و کسی جز تو یادش نبود که بهم تبریک بگه، بازم تو ، می دونستم فراموشم نمیکنی، آخه نمیشه عزیز.
از بقیه هم اصلا گله ای ندارم، همه گرفتارن، تازه خودم هم خیلی چیزا یادم میره، پس مطمئن باشین که اصلا ناراحت نشدم و همتون رو دوست دارم، شاید بگین اگه ناراحت نشدم پس چرا میگم، آخه میدونم کسی اینجا رو نمی خونه، واسه همین نوشتم !
------
« بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم»
نمی دونی چقدر دنبالت گشتم
« شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم »
تو عزیز دلمی ، تو عزیز دلمی، تو عزیز دلمی.....

No comments: