آمد؛
دلگیر،
چونان غروب غمزده پاییز
و من ملال عظیمش را
در چشمهای سیاهش
خواندم.
رفتیم
- بی هیچ پرسشی و جوابی -
وقتی سکوت بود
بعد زمان چه فاصله ای داشت!
دیدم که جام جان افق پر شراب بود
و من،
در آن غروب سرد،
مغموم،
با واژه سکوت،
خواندم سرود زندگیم را.
...
Thursday, January 16, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment