ديشب عجب توفانی بود هوا، پنچره ها می خواستن روی سرم خراب بشن انگاری، اما بارون خوبی باريده تا امروز، یه بارونه بهاريه حسابی.
بعد از چند هفته که بر گشتم خونه، شب خوبی بود، دلم خیلی برای همه تنگ شده بود، فعلا چند وقتی از دود و دم و ترافيک تهران خلاص شدم.
ديشب یه دوستی زير زبونم رو کشيد، نتونستم آدرس اينجا رو بهش ندم، البته نه اينکه نخوام آدرسو بهش بدم، آخه اينجا کاملا شخصيه! بهش گفتم اينجا ارزش خوندن نداره، اما حالا که ممکنه اينجا رو بخونه من سخت می تونم جوری که می خوام بنويسم، اما سعی می کنم که خودم باشم. از طرفی خوبه که نظریه آشنا رو هم بدونم، گرچه گفت که منو نميشناسه.
البته همه اونايی هم که اينجا رو خوندن آشنا حالا ديگه هستن...
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دلم مثل دلت خونه شقايق
چشام دریای بارونه شقايق
مثل مردن می مونه دل بريدن
ولی دل بستن آسونه شقايق
+
شقایق درد من يکی دوتا نيست
آخه درد من از بيگانه ها نيست
کسی خشکيده خون من رو دستاش
که حتی يک نفس از من جدا نيست
شقايق وای شقايق، گل هميشه عاشق
+
شقايق اينجا من خيلی غريبم
آخه اينجا کسی عاشق نميشه
...
شقايق آخرين عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
...
شقايق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون، نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط اين مونده باقی
که سالار تمومه عاشقايی
شقايق وای شقايق، گل هميشه عاشق
شقايق وای شقايق، گل هميشه عاشق
ــــــــــــــــــــــــ
در مورد اين ترانه یک چيزايی شنيدم، شنيدم اين شعر و ترانه برای اين نوشته و ساخته شد که اون زمان يه آدم عاشق و آزاده ای اسير شده بود، اسير دلهای سياه، قرار شده بود ترانه ای برای حمايت از اون ساخته بشه، اما دلهای سياه اجازه ندادند، دوستان و همراهان اون، ترانه رو عوض کردن و غير مستقيم حرفشون رو زدند، بجای گل سرخ با شقايق حرف زدند، اينجوری بهونه ای نبود برای جلو گيری از کارشون. البته من فقط اينو شنيدم، نمی دونم راسته يا نه؟!
Thursday, March 13, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment