چند روزی هست که اصلا حال و هوای خوشی ندارم، بر خلاف همه جا که بهاريه، بهار از دل ما انگار قهر کرده...
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
مائيم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بيا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گريز تا تو هم در بلا نيفتی
بگزين ره سلامت ترک ره بلا کن
مائيم و آب ديده در کنج غم خزيده
بر آب ديده ما صد جای آسيا کن
خيره کشی است مارا دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگويد تدبير خونبها کن
بر شاه خوبرويان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کاين درد را دوا کن
...
Thursday, March 27, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment