Monday, April 07, 2003

سال نويی یه خونه تکونی لازم بود اما یه خورده دير شده !

خيابان خوابها
باز بوی باورم خاکستری است
صفحه های دفترم خاکستری است
پيش از اينها حال ديگر داشتم
هر چه می گفتند باور داشتم
پيرها زهر هلاهل خورده اند
عشق ورزان مهر باطل خورده اند
باز هم بحث عقيل و مرتضی است
آهن تفتيده مولا کجاست
نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بيت المال روشن مانده است
+
دستها را باز در شبهای سرد
ها کنيد ای کودکان دوره گرد
مژدگانی ای خيابان خوابها
می رسد ته مانده بشقابها
در صفوف ايستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز
سر به لاک خويش برديد ای دريغ
نان به نرخ روز خورديد ای دريغ
گير خواهد کرد روزی روزی ات
در گلوی مال مردم خار ها
من به در گفتم و ليکن بشنوند
نکته ها را مو به مو ديوارها
+
با خودم گفتم تو عاشق نيستی
آگه از سر شقايق نيستی
غرق در دريا شدن کار تو نيست
شيعه مولا شدن کار تو نيست
نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بيت المال روشن مانده است
......

No comments: