Friday, April 18, 2003

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که نخوانند بی خبر نرود
طمع در آن لب شيرين نکردم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد ديده غمديده ام باشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دريغ مدار
چرا که بی سر زلف توام بسر نرود
دلا مباش چنين هرزه گرد و هرجايی
که هيچ کار ز پيشت بدين هنر نرود
مکن بچشم حقارت نگاه در من مست
که آب روی شريعت بدين قدر نرود
من گدا هوس سرو قامتی دارم
که دست در کمرش جز به سيم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
سيا نامه تر از خود کسی نمی بينم
چگونه چون قلمم دود دل بسر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفيد
چو با شه در پی هر صيد مختصر نرود
بيار باده و اول بدست حافظ ده
به شرط آنکه ز مجلس سخن بدر نرود

No comments: