Thursday, February 27, 2003

صدا کن مرا
صدای تو خوب است!

Wednesday, February 26, 2003

مواظب باش سرت کلا نرود! خيلی بايد مواظب باشی ايندفعه! می دانی که با چه شگردهايی سر آدم کلاه می گذارد و پای آدم رو به ماجرا می کشاند و گير می اندازد!!
_ باز گفتم که تو صيادی من آهوی دشتم
ــ تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
... رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

Tuesday, February 25, 2003

پرت وپلا ميگم فکر کنم نخونی بيتره
واقعا چون می گذرد خيالی نيست؟ نميشه کاری کنيم بهتر شه؟
هيچ چيز شادی آوری نيست! دلم مثل دلت خون شقايق...
زندگی يعنی انتخاب آره؟ چرا هميشه يا بايد انتخاب کنی يا انتخاب بشی، ها؟! من می خوام راه سومی رو انتخاب کنم، راه سومی وجود داره؟ اينم که شد انتخاب! ای بابا انتخاب نکردنم خودش انتخابه ديگه.... کلافه شدم.... به تناقض رسيدم ، مهرزاد = تناقض ، به دادم برس ای اشک.......
بـــــــارون، اينم موجبات شادی، چه خوبه بری زير بارون بدون چتر خيس خيس بشی، من که چتر ندارم، ميايی با من زير بارون خيس بشی؟ چترت رو بنداز دور ....
....وای باران....... شيشه پنجره....... باران ....... دل من ......... شست.... اينا واست مفهومی داره؟ اگه داره بيا. باشه؟!
ممنوعه! اون کاری که می خوای بکنی انجام ندادنش بهتره! باور کن ممنوعه!
ـــــــــــــــــــ
اونی که می خواستی تو غبارا گم شد
مرغی شد و پشت حصارا گم شد
باد اومد و تو جنگلا قدم زد
اسم تو رو از همه جا قلم زد
ببين جدايی چه به روزش آورد
چه سرنوشتی که براش رقم زد
ــــــــــــــــــ
يه تصادف وحشتناک ديگه زير پل، همه با وحشت نگاه می کنن جز من! همه آه می کشن و افسوس می خورن و دلشون می سوزه! احتمالا موتور سواره مردنيه! خدا نکنه!
اما همين تو که کلی دلت سوخته، اگه پشت ماشين بشينی بازم گاز ميدی، يا اگه سوار موتور شی باز ويراژ ميری؟ چرا؟!!
مرگ خوبه اما نه برای همسايه.........

Sunday, February 23, 2003

آقا شهر هرته اينجا؟! شهر بی قانونه؟
امان از پاچه خاری
امان از مردم آزاری
امان از بيگاری
امان از بيکاری...
ــــــــــــــــــــ
تا حالا شده موقعی که عجله داري به موقع به کارت برسی؟
تا حالا شده دود نخوری؟
تا حالا شده کفرت در نياد؟
تا حالا شده اعصابت آروم آروم باشه؟
تا حالا شده دنيات گلستون باشه؟......
تا حالا شده بری يه جايی، ايکی ثانيه کارت را بيوفته؟
چی بگم؟....

Saturday, February 22, 2003

من بار اول 40 درصد تناقض فلسفی داشتم و بار دوم 26 درصد اما فکر کنم همون 40 درصد باشه، البته بار دوم 2-3 روزه بعد بودا!
باید برم سراغه روانشناس ( ممنون از اينجا )!
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت
----------
من چرا نميتونم عنوان اينجا رو عوض کنم
:(
اما نه بالاخره درست شد!
ـــــــــــــــــ
به من گفتی که دل دريا کن ای دوست
همه دريا از آن ما کن ای دوست
دلم دريا شد و دادم به دستت
مکش دريا به خون، پروا کن ای دوست
مکش دريا به خون پرواااا کن ایییی دووووست....
( با آهنگ بخونين اگه آهنگشو شنيدين لطفا ؛-)
پ(p) ها رو شبيه ي مينويسه ؟!!! چرا؟!!! البته وقتی پابليش ميشه.

Tuesday, February 18, 2003

...
اگه ميکده امروز شده خونه تزوير
تو محراب دل ما تويی تو مرشد و پير

همه به جرم مستی سر دار ملامت
می ميريم و می خونيم سر ساقی سلامت
...
نظر منم دقيقا همينه! يعنی چی همه مخالفت می کنن! بابا بذار کارشو بکنه ديگه يا اينوری يا اونوری! از منم که طبق معمول کاری بر نمياد، جز حرف زدن و شعار بی عمل چيزی بارم نيست! پس بالا غيرتا چوب لا چرخ کسی نذار! ها عزيزم( عزيزوم)!

Saturday, February 15, 2003

با عرض معذرت! انگار بايد يه خورده شفاف سازی کنم!!!
من يه چند وقتيه که اومدم تهران و درست حسابی به پی سی دسترسی ندارم و چرند پرندام يه خورده کم شده! دعا کن برگردم خونه اونوقت خودم رو خفه می کنم! اين درس لعنتی هم انگار بعد اين همه سال نمی خواد دست از سر ما ور داره! آره واسه همين زيادی منو جدی نگير ديگه، دوست ندارم اينو بگم آما مگه من چکاره بودم؟( بخون بيدم)!!!
خلاصه اين چند روزه گذشته واقعا روزای تاريخی بود! تاريخ کارای همه رو ثبت ميکنه و آينده قضاوت خواهد کرد که من کارام و حرفام جلوی مردم خلاف اون چيزی که بهش اعتقاد دارم هست يا نيست، اشتباه نگيريا؟! منظورم از من ، من نوعيه،... ديگه خيلی شفاف شد فک کنم، يه خورده ترسيدم!
-----------
شب آغاز هجرت تو
شب در خود شکستنم بود
-------------
واسم نوشته که من زرنگتر بودم، نه عزيز جان اگه زرنگ بودم که از دستت نمی دادم!
راستی من يه خورده تأخير فاز دارم، آخه چند روز تعطيل بود، والنتين يا والنتاين رو به همه عاشقا تبريک ميگم!
خلاصه ببخش....
آقا اين ديگه چه وضعيه؟! بس کن ديگه، چقدر ترس آخه، بابا مثل گوسفند شديم ديگه
جدا آدم از بعضيا يه چيزايي می شنوه که شاخش در مياد!!!

Monday, February 10, 2003

ما را دلی است کز تو بريدن نمی توان
-----------
ما را سری است با تو
که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود
هم بر آن سريم
----------

Sunday, February 09, 2003

اتوبوس نوشت:
می نويسم يادگاری
تا بماند يادگاری
گر نبودم روزگاری
اين بماند يادگاری
آدم به ياد گاری می افته والا!! راستی شنيدم هنديا به ماشين ميگن گاری، آره؟!

Wednesday, February 05, 2003

سلام، سلام به همه اونايی که نميشناسمشون، اما دلم می خواد بشناسم.
من يه گرفتاری دارم که کم می تونم بيام و اينجا بنويسم، نزديکه که پروژه پايان تحصیلم بره رو هوا،
يه مدت کم کاری ما رو خلاصه ببخشين،
مخلص همگی.

Sunday, February 02, 2003

نه که یه وقت فکر کنی دیگه اینجا نمی نویسما؟! نه اینجا فعلا سر جاشه و من هنوز قصد ندارم دست از سرت وردارم، اینو گفتم که خیال نکنی جا زدما، همون طوری که بهت گفتم، هر جا بری بالاخره یه روز گیرت میارم. واسه اون روز...
-----
خوابم یا بیدارم، تو با منی با من
همراه و همسایه، نزدیکتر از پیرهن
باور کنم یا نه، حرم نفسهاتو
ایثار تنسوز، نجیب دستاتو
+
خوابم یا بیدارم، لمس تنت خواب نیست
این روشنی از توست، بگو که از آفتاب نیست
بگو که بیدارم، بگو که رؤیا نیست
بگو که بعد از این، جدایی با ما نیست
+
اگه این فقط یه خوابه، تا ابد بذار بخوبم
بذار آفتاب شم و تو خواب، از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم، که با تن زخمی اسیره
عاشق مرگه که شاید، توی دست تو بمیره
+
خوابم یا بیدارم، ای اومده از خواب
آغوشتو وا کن، قلب منو دریاب
برای خواب من، ای بهترین تعبیر
با من مدارا کن، ای عشق دامنگیر
+
من بی تو اندوه سرد زوستونم
پرنده ای زخمی اسیر بارونم
ای مثل من عاشق همتای من محجوب(؟)
بمون بمون با من ای بهترین ای خوب
-----
من الان نباید اینجا باشم، کلی کار دارم که مونده رو دستم ، اما نمی دونم چرا دست رو دست گذاشتم و کاری نمی کنم، اما اگه خدا بخواد فردا شروع می کنم، هر چند به قول بزرگی « فردا یعنی هرگز »....
امشب حرفای جالبی شنیدم، واقعا آدم باید بقیه رو چقدر احمق فرض کنه تا همچین حرفای تاریخی بزنه، خیلی خوبه گاهی به حرفای این جور آدما گوش داد و فهمید که دنیا دست کیه؟! آی قربون دهنت لقمان، ؛-) ولی اون یارو چه سؤالایی می پرسیدا؟ مثل اینکه از من بپرسید بعضی ها میگن تو دروغگویی، حالا شما راسگویی یا دروغگو؟!! حتما منم میام میگم آره به جون شما من خیلی هم راس نمی گم!!!

Saturday, February 01, 2003

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
انگاری یه خبرایی شده! آره؟ نمی دونم چی شده و آفتاب از کدوم طرف در اومده، به هر حال خوشحال شدم، گرچه چیزی عوض نشده و اوضاع مثل سابقه، اما بازم جای شکرش باقیه، البته این تشکر از آدم قدر نشناسی مثل من بعید هستا! خوب بازم ممنون، باقی بقایت ، جانم فدایت...
-----
وقتشه
وقتشه رفتن وقتشه...
مردنه دوباره من وقتشه
دیگه دیره واسه موندن
این کلام آخرینه...